سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نانوایی

محسن احمد زاده

نانوایی محل بسته بود و برای خرید نان باید مسافت زیادی را طی

می کردیم. به محسن که تازه از راه رسیده بود. گفتم:«مادرجان، نانوایی

بسته بود؛ می ری یه جای دیگه چند تا نون بگیری؟»

گفت:«بله، چرا که نه؟»بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط وکیسه را از

من گرفت.

پرسیدم:«چرا با موتور نمی ری؟» گفت:«پیاده می رم. موتور مال خودم

نیست؛ بیت الماله.»

شهید محسن احمد زاده

منبع:کتاب فرهنگ نامه شهدای سمنان،ج1ص172



[ پنج شنبه 94/4/25 ] [ 3:43 عصر ] [ گمنام ] [ نظر ]
فرار

http://bayanbox.ir/view/7872603505181343904/4c637f87.jpeg

سربازیش باید داخل خانه ی جناب سرهنگ می گذراند. آن هم زمان شاه.

وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد ، بدون

معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمهکه انتظارش را می کشید،

آماده کرد. جریمه اش تمیز کردن تمام دست شویی های پادگان بود. که در هر نوبت

چهار نفر مأمور نظافتشان بودند، هفت روز از این جریمه می گذشت که سرهنگ

برای بازرسی آمد و گفت:« بچه دهاتی، سر عقل امدی»عبدالحسین که نمی خواست

دست از اعتقاتش بکشد گفت:«این هجده توالت که سهله، اگه سطل بدی دستم

وبگی همی این کثافت هارا خالی کن توی این بشکه بعد ببرتوی بیابون وتا آخر

سربازی هم همین کارت باشه؛باکمال میل قبول می کنم؛ ولی دیگه توی اون

خونه پا نمی ذارم»بیست روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتی دیدند حریف

اعتقاداتش نمی شوند، کوتاه امدند و فرستادنش گروهان خط.

 

منبع:کتاب خاک های نرم کوشک،ص16-20


[ شنبه 94/4/20 ] [ 5:21 عصر ] [ گمنام ] [ نظر ]
برای خدا

عملیات بیت المقدس تا زه تمام شده بود که خبر رسید اسراییل به جنوب

لبنان حمله کرده. از طرف سپاه چند نفر را انتخاب کردند که برای ایجاد

یک قرارگاه به لبنان اعزام شوند. من هم یکی از انتخاب شده ها بودم.

وقتی برادرم حسن،فهمید آماده ی رفتن شدم، بهم گفت:«نکنه فکر کنی

چون برای جنگ با اسراییل انتخاب شدی، کسی هستی و مهم شدی؛

نکنه غرور بگیردت. اینم بدان که تو با نیرو های بسیجی هیچ فرقی نداری.

اونجا هم که رفتی برای خدا کار کن و مراقب باش خودت را گم نکنی.»

 

 

منبع:کتاب صنوبرهای سرخ،ص109 


[ شنبه 94/4/13 ] [ 5:49 عصر ] [ گمنام ] [ نظر ]
روبوسی

رسول خدا<<صلی الله علیه وسلم>>

هر گاه یکی از محارم خود را که به بلوغ رسیده، ببوسیده؛

 بین دو چشم وسر او را ببوسید و از بوسیدن گونه و دهان خوداری کنید.

 منبع: مستدرک الوسایل، ج9،ص72

 

شعبان   قاضی پور

عیدوبدرقه برایش فرقی نداشت. هر وقت می خواستیم روبوسی

کنیم فقط پیشانی مان  را می بوسید. نه فقط من،با خاله ها وعمه ها هم

همین طور بود. گفتم:«ما که محرمیم چرا درست روبوسی نمی کنی؟»با

همان حجب و حیا ی همیشگی اش گفت:«آخه خواهر من، دلیلی نداره

صورت زن ها را ببوسم ، فقط مادر را می بوسم، می ترسم در غیر

این صورت به گناه بیفتم.»

شهید شعبان قا ضی پور

 

منبع:آرشیو مؤسسه فرهنگی مطاف عشق



[ جمعه 94/4/12 ] [ 11:48 عصر ] [ گمنام ] [ نظر ]
نون حلال

آلبوم تصاویر شهید برونسی , برونسی به روایت تصویر , آلبوم عکسهای شهید برونسی ,

بحث تقسیم اراضی که پیش آمد،عبدالحسین گفت:«دیگه

این روستا جای زندگی نیست، آب وزمین به زورگرفتن و می خوان بین

مردم تقسیم کنند، بدتر اینکه چندتا بچه یتیم هم قاطی این هاست .»

رفتیم مشهد؛ خانه ی یکی از اهالی که خالی بود. موفتـاً همان جا ساکن

شدیم. مانده بود کار. دو ماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد

لبنیاتی؛ اما سر هیچ کدام دوام نیاورد. می گفت:«سبزی فروشی که سبزی ها

را خیس می کنه تا سنگین بشه، لبنیاتی که جنس خوب وبد را باهم قاطی می کنه

و غش وکم فروشی داره از همه بدتر اینه که می خوان منم هم مثل خودش بشم.»

بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سر گذر. بعد از سه و چهار روز

یک بنٌا پیدا شده بود که عبدالحسین را با خودش ببرد. جان کندن داشت،

مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول عبدالحسین:«هیچ طوری نیست،

نون زحمت کشی نون پاک وحلالیه، خیلی بهتر از اون دوتاست.»

شهید عبد الحسین برونسی

 

منبع:خاک های نرم کوشک


[ پنج شنبه 94/4/11 ] [ 4:8 عصر ] [ گمنام ] [ نظر ]
آخرین مطالب
صفحات وب