سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غیبت...

مجالس مهمونی یکی از جاهایی که  از جاهاییه که بستر برای

حرف زدن از دیگران آماده ی آمادس. توی یکی همین مهمونی ها،

منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشنایان.

وقتی از مجلس بر می گشتیم ، محمد گفت:«می دونی غیبت کردی،

باید بریم در خونشون تا بگی پشت سرش چه گفتی.»

گفتم:«اینطوری که آبروم می ره.»

باخنده گفت:« تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی،چرا از خود

خدا نمی ترسی؟»

همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم ونه شنونده ی

غیبت.

شهید محمد گرامی


[ شنبه 94/4/6 ] [ 10:59 عصر ] [ گمنام ] [ نظر ]
آخرین مطالب