بحث تقسیم اراضی که پیش آمد،عبدالحسین گفت:«دیگه
این روستا جای زندگی نیست، آب وزمین به زورگرفتن و می خوان بین
مردم تقسیم کنند، بدتر اینکه چندتا بچه یتیم هم قاطی این هاست .»
رفتیم مشهد؛ خانه ی یکی از اهالی که خالی بود. موفتـاً همان جا ساکن
شدیم. مانده بود کار. دو ماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد
لبنیاتی؛ اما سر هیچ کدام دوام نیاورد. می گفت:«سبزی فروشی که سبزی ها
را خیس می کنه تا سنگین بشه، لبنیاتی که جنس خوب وبد را باهم قاطی می کنه
و غش وکم فروشی داره از همه بدتر اینه که می خوان منم هم مثل خودش بشم.»
بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سر گذر. بعد از سه و چهار روز
یک بنٌا پیدا شده بود که عبدالحسین را با خودش ببرد. جان کندن داشت،
مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول عبدالحسین:«هیچ طوری نیست،
نون زحمت کشی نون پاک وحلالیه، خیلی بهتر از اون دوتاست.»
شهید عبد الحسین برونسی
منبع:خاک های نرم کوشک