با سلام ما چند روز پیش سرداری از دست دادیم که...........
که در جبهه های حق علیه باطل همچون وهب می جنگید
و شاید از صف دوستان شهیدش جامانده بود.
او سرداری بود که تا آخرین لحظات زندگی اش مطیع فرمانده اش
ودر این جا شاید کمی ما را یاد آور عباس(ع) بیندازد
او حتی در جبهه های فرهنگی هم دستی توانا داشت
که از او کتاب های شیرینی که باعث شده چهره ی خبیث دشمن
را روشن می کند.و از جمله ی آن مهتاب خین، نگین سرخ و......
ودر دفاع از حرم حضرت زینب همچون مختار می جنگید وبه صف دوستانش پیوست.
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم
از جمله:
از این که حسد کردم.
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلا نمی دانستم.
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم......
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم......
از این که مرگ را فراموش کردم...........
از این که در راهت سستی وتنبلی کردم..........
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.......
از این که در سطح پایین ترین فرد جامعه زندگی نکردم..
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم...
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که
خود خنده دارتر از همه هستم......
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر
کردم..........
از این که در مقابل متکبرها،متکبر ودر شخص متواضع
متواضع تر نبودم......
«صدای عباس فضای کابین را پر کرد. او
این مصراع از تعزیه مسلم را زمزمه
میکرد:
مسلم سلامت میکند، یا حسین.
و ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز
را دگرگون کرد. او در یک لحظه احساس
کرد که به دور کعبه در حال طواف است.
با صدای نرم و آرامی گفت:
اللهم لبّیک، لبّیک لا شریک لک لبّیک ...
و آخرین حرف ناتمام ماند».
نویسنده :امیر حسین واشیان